آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

برای راحیلم

امروز داشتم پست مربوط به خاله شدنم رو میخوندم . یاد اون موقع افتادم که وقتی خبر بارداری خواهرمو شنیدم چقدر دلم واسه خودم گرفت .  اون روز اصلا فکرشو نمیکردم یه روزی راحیل کوچولو بشه همه عشقم جونم نفسم.  فقط خدا میدونه چقدر دوستش دارم. همیشه میگم خدایا یعنی ممکنه بچه ای دیگه ای باشه که من بیشتر از راحیل دوستش داشته باشم. اصلا خونه بابام بدون اون صفا نداره‌. وقتی میرم اونجا و میپره تو بغلم و از خوشحالی جیغ میکشه انگار دنیا  رو بهم دادن.  اصلا وقتی با منه دیگه کسی رو نمیخواد یادمه یه روز خونه بابام بودم کفشام دم در هال بود راحیل و خواهرم از بیرون اومدن. کفشامو که دم در دید خم شد دستاشو گذاشت رو دهنش و جی...
17 شهريور 1399
1